سهم علم اقتصاد از بحرانهای اقتصادی اخیر چقدر است؟
سیر مشکلاتی که از سال ۲۰۰۸ به بعد اقتصاد جهانی را گرفتار خود کرده است، باعث طرح این سوال شده که اساسا جایگاه اقتصاددانان در این میان کجاست؟ مشکل چکه کردن آب از لوله را یک لولهکش رفع میکند و از یک دندانپزشک انتظار داریم درد دندانمان را درمان کند. پس چرا اقتصاددانان قادر به حل این مشکلات اقتصادی نبودهاند؟
این روزها اقتصاددانان در جلسات خصوصیِ خود با اشتیاق از مسائل اقتصاد جهان صحبت میکنند. شرایط به گونهای است که هر روز خوراک فکری جدیدی برای اقتصاددانان فراهم میشود. اما این تنها اقتصاددانان نیستند که به دنبال درک بهتر مسائل روز هستند، بلکه هر ساله تعداد دانشجویان علاقهمند به ادامه تحصیل در رشته اقتصاد افزایش مییابد و همچنین تمایل به خواندن کتابها و مقالات اقتصادی در میان عموم مردم افزایش مییابد.
چرا بحران ۲۰۰۸ پیش بینی نشد ؟
حتی ملکه انگلستان هم در دیداری که با اساتید مدرسه اقتصاد لندن (LSE) داشت به این نکته اشاره کرد که چرا اقتصاددانان نتوانسته بودند بحران سال ۲۰۰۸ را پیشبینی کنند؟ البته او تمام تلاشش را کرد تا طرح این سوال مخاطبانش را آزردهخاطر نکند، اما همانطور که موضوع این مقاله بیان میکند، بسیاری از مردم صریحا مشکلات ایجاد شده را بر گردن اقتصاددانان و حتی علم اقتصاد میاندازند. برخی از این انتقادها با خشم زیادی همراه بوده است. فیلمی با عنوان «شغل داخلی» (Inside Job)، اقتصاددانان را عامل اصلی و مسوول مستقیم بحران مالی اخیر معرفی کرده است. وقتی اقتصاددانان، مصاحبههای کارگردان فیلم را با همکاران بدشانسشان مشاهده میکردند، حس ترس و نگرانی از این نظر منفی جامعه نسبت به خود، آنها را تحت فشار زیادی قرار میداد.
حال موضوع برای من کمی پیچیده شده است. اینکه بهرغم همه این صحبتها، مسائل امروز اقتصاد دنیا برای اقتصاددانان (و خود من) بسیار جالب است اما از طرفی، من هیچگاه در زمینه پیشبینی مسائل اقتصاد کلان و همچنین در زمینه بازارهای مالی فعالیت نکردهام و آیا این درست است که تنها به این دلیل که یک اقتصاددانم، مقصر ایجاد بحران موجود شناخته شوم؟ سوالی که ما باید از خود بپرسیم این است که آیا نوع نگاهی که علم اقتصاد به مسائل دنیا دارد باعث ایجاد این بحرانها شده است؟
بسیاری از مردم اینگونه فکر میکنند و البته انتقادهای اینچنینی به علم اقتصاد از گذشته مطرح بوده است. گروهی از اقتصاددانان هم که خود را اقتصاددانان دنیای واقعی معرفی میکنند اینگونه فکر میکنند. این گروه هم مدت کمی نیست که نظرات خود را بیان میکنند. اما شرایط نسبت به قبل فرق کرده است. وقوع بحران در شرایط کنونی باعث شده تا انتقادهای مطرح شده از سوی این گروهها درست به نظر بیاید. دیگر اقتصاددانان نمیتوانند به راحتی این نظرات را نادیده بگیرند و حتی حاضر به پاسخگویی به انتقادهایشان هم نباشند.
تناقض بحران و سودمندی !
پس در اینجا با یک تناقض مواجهیم. از طرفی اقتصاد گرفتار یک بحران سخت است و از طرف دیگر، دوران گذار بسیار سودمندی را طی میکند. گویی در حین این بحران، اقتصاد همچون پروانهای که از درون پیله خارج میشود، به نوعی ساختار پیش از وقوع بحران را از درون اصلاح میکند. این اصلاحات بسیار بیشتر از آن که در نتیجه بررسیهای نظری و رویکردی علمی باشد از تجربیات به دست آمده در این چند سال پس از بحران، منتج شده است. بسیاری از کارهایی که اقتصاددانان در حقیقت انجام میدهند، کم یا زیاد از دید عامه مردم پنهان است. بنابراین لازم است که قبل از انتقادهای کوبنده از اقتصاد، کمی بیشتر از فعالیتهای اقتصاددانان مطلع شویم.
در این مقاله ابتدا به مساله بحران اخیر و مشکلاتی که برای اقتصاد ایجاد کرده میپردازم و در ادامه به تاثیراتی که اقتصاددانان بر زندگی بشر در سالیان گذشته داشتهاند، اشاره میکنم. سپس سیر تکامل و کارآمدتر شدن علم اقتصاد را طی دهههای گذشته مورد بررسی قرار میدهم. در نهایت توضیح خواهم داد که چگونه میتوان این دو موضوع را با یکدیگر تطبیق داد. پاسخ این سوال به نوعی یک رویکرد جدید در تعیین فرضیات و روششناسی علم اقتصاد محسوب میشود. این تغییرات در علم اقتصاد پیش از بحران سال ۲۰۰۸ آغاز شده بود، اما با وقوع آن شدت فزایندهای به خود گرفت.
مشکلات علم اقتصاد: فرضیه
داستانی قدیمی هست که میگوید، دو دوست در حال قدم زدن با یکدیگر بودند که یکی از آنها یک اسکناس ۵۰ پوندی بر روی زمین دید و رو به دوست اقتصاددانش کرد و گفت: بیا این اسکناس را برداریم. اما دوست اقتصاددان در پاسخ میگوید: به خودت زحمت نده. اگر واقعا این اسکناس اینجا بود، حتما کسی تا حالا آن را برداشته بود! این داستان به نوعی بیانگر روششناسی علم اقتصاد است.
این داستان میخواهد بیان کند که اقتصاددانان در طرح فرضیههای خود برای تحلیل جهان از فقدان حقیقتگرایی رنج میبرند. این انتقاد از علم اقتصاد، سالهای زیادی است که در بین مردم مطرح میشود. برخی دیگر حتی اعتراض میکنند که اقتصاددانان چگونه از معادلات ریاضی در مدلهای اقتصادی خود استفاده میکنند؟ در برخی موارد، بعضی از فروض اساسی علم اقتصاد مورد تردید واقع میشوند. به خصوص فرض معروفی که میگوید آحاد اقتصادی (خانوارها و بنگاهها)، به طور کاملا منطقی و تنها با در نظر گرفتن منافع شخصی خود دست به انتخابهای اقتصادی میزنند. این منتقدان از اقتصاددانان میپرسند که آیا اشتباه بودن این فرض برای شما بدیهی نیست؟
البته در تحلیلهای کاربردی علم اقتصاد، این فرض خیلی هم به سادگی مطرح نمیشود. در عمل صورت این فرض اینگونه است که در شرایطی که همه افراد از شرایط اقتصادی اطلاعات کامل داشته باشند و نسبت به هزینه و فرصتهای انتخابهای خود آگاهی داشته باشند و با فرض اینکه شرایط آینده برایشان مشخص نیست، ما فرض میکنیم که افراد تنها در جهت تامین منافع شخصی خود دست به انتخاب میزنند و البته همین منافع شخصی هم برای افراد مختلف قابل تعریف است.
خود من استفاده از صورت مشروط بیانشده این فرض را در تحلیلهای کاربردی بیشتر میپسندم؛ چرا که ابزار تحلیلی قویتری نسبت به صورت استاندارد و اولیهاش به شمار میآید. یکی از مقالاتی که اخیرا در راستای همین انتقادها چاپ شده مربوط به اقتصاددانی به نام منصور اولسون (Mancur Olson) است.
تیتر این مقاله عبارت است از: «اسکناسهای بزرگ در کف پیادهرو» و به این موضوع میپردازد که چرا برخی ملتها ثروتمندند و برخی دیگر فقیر. در اقتصاد کنونی جهان، ایدهها و سرمایهها میتوانند آزادانه به همه مناطق دنیا منتقل شوند. فرض منطقی بودن و علاقه به رفاه بیشتر، به ما میگوید که این ایدهها و سرمایهها باید در کشورهای فقیر به کار گرفته شوند و موجب بهبود اوضاع اقتصادی آن کشورها شوند (در حالی که این اتفاق نمیافتد).
اما این مشاهده نباید ما را به این نتیجه برساند که مردم کشورهای فقیر در تصمیمگیریهای اقتصادی خود عاقلانه عمل نمیکنند، بلکه علت را باید در تفاوتهای ساختاری در نهادها و سیاستگذاریهای اقتصادی جوامع مختلف جستوجو کنیم و این تفاوتها از هزینههای دادوستد و برخی آثار خارجی ناکارآمدیهای اقتصادی ناشی میشوند. در مکاتب نهادگرای اقتصاد مدرن، فرض عاقل بودن آحاد اقتصادی تنها به عنوان ابزاری برای تحلیل مسائل مورد استفاده قرار میگیرد. در صورتی که رفتار مردم مطابق انتظار علم اقتصاد، عاقلانه نباشد، دریافتن اینکه در صورت عاقلانه رفتار کردن آنها شرایط چه تفاوتی پیدا میکردند، بسیار آموزنده خواهد بود.
امروزه دیگر شواهد و مدارک بسیار زیادی موجود است که نشان میدهد انتخابهای اقتصادی افراد به ندرت کاملا عاقلانه و در جهت منافعشان است. در نوع مشروط فرض عاقل بودن آحاد اقتصادی، شرایط و زمان تصمیمگیری هم وارد مدل میشود. در اقتصاد رفتاری مدرن، مسائل روانشناختی واقعگرایانه بسیار مورد توجه قرار میگیرند. در ادامه بیشتر این موضوع را شرح خواهم داد، اما اکنون میخواهم از این فرض دفاع کنم و نشان دهم که استفاده از آن در علم اقتصاد چندان هم ما را از واقعیت دور نمیکند.
اما در ابتدا میگویم که مدت ۳۰ سال است که این فرض به اشتباه در تحلیل بازارهای مالی به کارگرفته میشود. کارگزاران و سیاستگذاران این بخش قویا معتقد بودند که این بازارها کاملا از فرضیه بازار رقابت کامل تبعیت میکنند- به عبارت دیگر معتقد بودند که قیمتها به افراد حاضر در بازار علامت میدهند و آنها میتوانند با توجه به قیمت سهام بهترین تصمیم ممکن را بگیرند، در حالی که اکنون میدانیم که در عمل هرگز اینگونه نیست. به علاوه در این بازارها دخالتهای دولت (که آن هم میتواند بازار را از شرایط رقابت کامل دور کند) در حداقل میزان خود قرار دارد و از این لحاظ نمیتوانیم مشکل را به این حوزه مربوط بدانیم. با افزایش روزافزون اهمیت بازارهای مالی، مقرراتزدایی هم در این بازارها افزایش یافته تا هرچه بیشتر شرایط یک بازار آزاد در این حوزه فراهم شود. همچنین استفاده از رایانه و تکنولوژیهای ارتباطی هم به تحقق این مهم کمک کردهاند.
من فکر میکنم هر اقتصاددان واقعبینی تصدیق کند که ما در استفاده از این فرض، نوعی تنبلی به خرج دادهایم. در حالی که اکثر ما میدانستیم که این فرض سادهکننده، در بسیاری موارد صورت مساله را برای ما پاک کرده است، تنها تعداد اندکی از اقتصاددانان همواره بر سر استفاده بیش از حد از این فرض در سیاستگذاریهای عمومی، هشدار دادهاند.
یک نتیجه این رفتار منفعلانه ما اقتصاددانان این بوده است که اکثر مردم فکر میکنند همه اقتصاددانان طرفدار اندیشه بازار رقابت کامل هستند. جنبش «اشغال والاستریت» علم اقتصاد را نه تنها به خاطر بحران مالی اخیر، بلکه به خاطر همه نابرابریهای اقتصادی موجود در کشورهای توسعهیافته، مقصر میداند. از طرفی آمارها نشان میدهد که تعداد اقتصاددانان ناراضی از وضع اقتصادی کنونی، بیش از اقتصاددانان موافق این شرایط و بیش از دانشمندان سایر علوم اجتماعی است. اما یک ایدئولوژی اقتصادی خاص تبدیل به چارچوب اصلی تجزیه و تحلیل همه سیاستگذاریهای عمومی شده است و اقتصاددانان شناختهشده کمی با آن مخالفت کردهاند. ما به کار خود سرگرم شدیم و از اهمیت نظر عموم مردم غافل ماندیم.
قاعده ایفاگری در اقتصاد
قاعدهای به نام «ایفاگری (performativity)» در فلسفه زبانشناسی وجود دارد. این مساله به چگونگی به مرحله عمل درآمدن یک حرف میپردازد، برای مثال این جمله کشیش که «من اکنون شما را زن و شوهر میخوانم» یا عبارت «متاسفم» هنگام برخورد ناگهانی با شخصی دیگر. بسیاری از جامعهشناسان معتقدند فرضیههای انتخاب عاقلانه که توسط اقتصاددانان در بازارهای مالی و سایر بخشهای عمده اقتصاد به کار گرفته میشوند، مشمول این قاعده زبانی میشوند. برای مثال دونالد مکنزی (Donald Mackenzie) معتقد است که قیمتگذاری انتخابی در بازارهای مالی اولین بار پس از طرح این مدل توسط اقتصاددانان موضوعیت پیدا کرده است. در مثال مورد بحث ما، گویی اتخاذ فرض منفعتطلب و عاقل بودن آحاد اقتصادی در مدلهای اقتصاددانان، به مرور زمان باعث شده مردم هم همین رفتار را از خود نشان دهند (یا حداقل تلاش کنند که اینگونه رفتار کنند). اگر همه مدلهای موجود رفتار شما را در چارچوب خاصی در نظر بگیرند، احتمالا شما تمایل خواهید داشت برای بهبود زندگیتان، در همان چارچوب رفتار کنید. من مطمئن نیستم که این قاعده زبانی در مورد علم اقتصاد هم صادق باشد؛ ممکن است سیاستهای اقتصاد باز در طی سالیان گذشته در آمریکا و بریتانیا، موجب تغییر ماهیت اقتصاد شده باشند. به هر حال این گزارهها قابل آزمایش و ابطالپذیر نیستند ولی ارزش بررسی بیشتر را دارند.
موضوع دیگری که منتقدان به آن اشاره میکنند تقلیلگرایی (Reductionism) علم اقتصاد است. اینکه بیان میکند اقتصاد در حقیقت مجموع تصمیمات بیشینه کردن سود (درآمد) افراد است. من فکر میکنم اقتصاددانان میدانند که این فرض در همه شرایط صادق نیست و در اینجا هم به دلیل تقلیلگرایی تمایل به استفاده از آن در اکثر شرایط دارند.
به خاطر همه دلایلی که تاکنون مطرح شد، بحران مالی و اقتصادی اخیر برای بخشهایی از علم اقتصاد و روششناسی آن نیز بحرانهایی به همراه داشته است. به خصوص اقتصاد مالی و اقتصاد کلان در این میان با هجمههای سنگینی مواجهند. استفاده از فروض سادهکننده مطرح شده، بیش از همه در این بخشها موجب اعتراض شده است، چرا که این فروض در دنیای واقعی در این بخشها صادق نیستند.
سهامداران بازارهای مالی نمیتوانند به دور از احساسات و بدون تاثیرپذیری از تصمیمات دیگران، محاسبات دقیق انجام دهند و طبق آن تصمیمگیری کنند. اقتصاد کلان – علمی که به بررسی تغییرات کلی اقتصاد در نتیجه جمع تصمیمات انفرادی آحاد اقتصادی میپردازد-ضرورتا علمی ارزشی (در برابر علوم اثباتی) است. مثلا اگر از یک اقتصاددان حوزه اقتصاد کلان بپرسید که از بین بردن کسری بودجه چه تاثیری بر نرخ رشد سال آینده خواهد گذاشت، پاسخ او مطمئنا تحت تاثیر نظرات سیاسیاش است. امروزه دیگر اثری از اتفاق نظری که در دهه ۹۰ حول مسائل اقتصاد کلان وجود داشت، مشاهده نمیکنیم.
اقتصاد یعنی پیش بینی !
بسیاری معتقدند کار اصلی همه اقتصاددانان به حوزه اقتصاد کلان و به خصوص پیشبینیهای اقتصادی مرتبط است، اما در حقیقت تعداد کمی از ما با مسائل اقتصاد کلان یا حداقل پیشبینیهای اقتصادی سر و کار داریم. احتمالا علت این دید عمومی به علم اقتصاد از سبک پرداختن رسانهها به مسائل اقتصادی ناشی میشود. شما به دفعات جمله «در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد؟» را از زبان خبرنگاران شنیدهاید. نکته جالب توجه این است که اکثر متغیرهای اقتصادی مثل تورم و رشد تولید ناخالص داخلی را میتوان با استفاده از میزان شاخصهای این متغیرها در گذشته پیشبینی کرد.
مثلا رشد تولید ناخالص داخلی معمولا میانگینی از نرخ رشد آن در چند سال گذشته است. چنین پیشبینیای بیشتر شبیه یک برونیابی آماری است تا یک پیشبینی اقتصادی. در اکثر موسسات مالی و بانکهای مرکزی از همین مدلهای آماری استفاده میشود اما پیشبینی دقیق شرایط اقتصادی آینده کاری بسیار پیچیده و حتی غیرممکن است.
البته استفاده از این مدلها خیلی هم بیدلیل نیست. تصور کنید که پیشبینی برآیند رفتارهای اقتصادی میلیونها فعال اقتصادی چه کار دشواری است. این کار بسیار سختتر از پیشبینیهای هواشناسی بلندمدت است، چرا که شخص تحلیلگر باید هم تاثیرات تصمیمهای تکتک افراد روی یکدیگر و هم انتظارات افراد از شرایط اقتصادی آینده را در پیشبینیهای خود مدنظر قرار دهد. از این رو دور از انتظار نیست که پیشبینیها در بیشتر موارد غلط از آب درآیند. یک قانون کلی وجود دارد و آن اینکه یک اقتصاددان عاقل هیچ وقت یک اتفاق و زمان وقوع آن را با هم پیشبینی نمیکند. علم اقتصاد کلان که هر روز بیشتر از قبل خود را مطمئن نشان میدهد، بیش از هر زمان دیگری دچار کمبود است. حتی میتوان گفت بسیاری از مسائل مورد بحث اقتصاد کلان بیش از اینکه یک بحث علمی باشند، بدل به مناقشات سیاسی شدهاند.
مشکلات علم اقتصاد: کاربرد
موضوع مورد بحث دیگر، دورههای آموزش علم اقتصاد در دانشگاهها است. در اکثر دانشگاهها به اقتصاد کلان بیش از سایر رشتههای علم اقتصاد پرداخته میشود. در صورتی که بیشترین اختلاف نظر میان اقتصاددانان هم در همین زمینه اقتصاد کلان وجود دارد. در اکثر این دورهها به دانشجویان تنها یک نگاه اقتصادی غالب آموخته میشود و هیچ صحبتی از سیر تکامل اندیشه اقتصادی و جدالهای تئوریک میان این اندیشهها نمیشود. دانشجویان مطلبی در رابطه با نهادهای اقتصادی مثل نظام بانکداری نمیآموزند. اطلاعات آنها از تاریخ اقتصاد بسیار محدود است و در اکثر دورههای آموزشی نیازی هم به این اطلاعات وجود ندارد (قبلا در برخی دورههای دکترای اقتصاد، دانستن این مطالب ضروری بود). پس از طولانی شدن ناپایداریهای اقتصادی پس از بحران اخیر، بسیاری به این فکر افتادند که شاید بهتر میبود از دورههای رکود دهههای ۳۰ و ۷۰ بیشتر به نسل کنونی دانشجویان آموزش داده میشد و پس از آن اقتصاد حالت تعادل برایشان تشریح میشد.
همچنین دانشجویان (اقتصاد) تصور درستی از خدماتی که در آینده قرار است به جامعه بدهند، ندارند. مثلا فرض کنید برخی بنگاههای بزرگ دریابند که مباحث اقتصاد رفتاری رابطه تنگاتنگی با چگونگی انتخاب مصرفکنندگان دارند. در نتیجه، نیاز به تحقیقات گسترده در زمینه روانشناسی انتخاب افزایش مییابد و بهتر است دانشجویان مطالعات خود را در این زمینهها افزایش دهند.
برنامههای آموزش اقتصاد در دوره کارشناسی به گونهای طراحی شدهاند تا تنها دانشجو را برای شرکت در دوره دکترا و تبدیل شدن به یک اقتصاددان آکادمیک تربیت کنند. در این برنامهها توجه نشده است که اکثر دانشجویان دوره کارشناسی (در صورتی که تغییر رشته ندهند)، در بخش اقتصاد خرد کاربردی – ازقبیل کارمند دولت، بازارهای مالی، مراکز مشاوره اقتصادی و بنگاههای صنعتی – مشغول به کار خواهند شد. این دانشجویان یاد نمیگیرند که چگونه با استفاده از روشهای اقتصادسنجی دادههای اقتصادی را تحلیل کنند و در نتیجه کیفیت کارهای تحقیقاتی انجام شده در بخشهای دولتی و تجاری بسیار پایین است.
به نظر میرسد بحران اخیر باعث اصلاحاتی در شیوه آموزش علم اقتصاد شود. مثلا در همین راستا همایشی به میزبانی سازمان خدمات اقتصادی دولت و بانک مرکزی انگلیس و با حضور دانشگاهیان و فعالان صنعتی در انگلیس برگزار شد تا برای اصلاح شیوههای آموزش علم اقتصاد چارهای بیندیشند. این موضوع جای بحث و بررسی زیادی دارد که چگونه میتوان علم اقتصاد را از چارچوب منفعلانه کنونی و از یک علم تئوریک محض بیرون آورد و آن را تبدیل به علمی پویا و کارآمد برای حل مشکلات اقتصادی جامعه کرد.
از این رو آموزش اخلاق حرفهای علمی به دانشجویان باید امری ضروری تلقی گردد. اخیرا بحث تنظیم یک دستورالعمل رفتار حرفهای برای دانشجویان دوره اقتصاد در دانشگاهها پا گرفته است. چنین بحثی برای من کمی عجیب است چرا که نه تنها دانشجویان اقتصاد بلکه تمامی پژوهشگران دانشگاهی در تمامی رشتهها نیاز به پیروی از یک چنین دستورالعملهایی دارند. موضوع عمده پژوهشهایی که انجمن اقتصاددانان آمریکا آنها را تامین مالی میکنند تقریبا ربطی به مشکلات حقیقی اقتصاد ندارند. البته در صورتی که برنامههای آموزش کارشناسی اقتصاد را بیشتر به صورت دورههای کارآموزی برای کارهای اجرایی ببینیم، وجود چنین دستورالعملهایی بسیار مفید خواهد بود. دیوید کولاندر دستورالعملی شبیه آنچه برای مهندسان وجود دارد پیشنهاد داده است.
بسیاری از فارغالتحصیلان دانشگاهها در نهایت به استخدام دولت در میآیند. اقتصاددانان بیش از دانشمندان سایر علوم اجتماعی در برنامهریزیهای اجتماعی نقش بازی میکنند. اگرچه از روانشناسان و جامعهشناسان نیز به عنوان مشاور در وزارتخانهها استفاده میشود ولی هیچکدام از آنها دارای نقشهای اساسی در وزارتخانهها نیستند. چنین اتفاقی تصادفی نیست و دلایل زیادی برای این تمایز وجود دارد که در ادامه به آنها خواهم پرداخت. با این همه من معتقدم حضور اقتصاددانان در همه عرصههای اجتماعی باید کمی اصلاح شود. یکی از اثرات جانبی مثبت بحران اخیر این بوده است که اقتصاددانان کمی متواضعتر شدهاند و در ارائه مشاورههای کاربردی کمی محتاطتر شدهاند.
نقاط قوت علم اقتصاد
تا اینجا بیشتر به مشکلات علم اقتصاد پرداختم و اطمینان دارم بسیاری از خوانندگان این متن با من در آن موارد موافقند. اما در اینجا میخواهم کمی تغییر موضع داده و برخی از نقاط قوت این علم را تشریح کنم.
اولین نکته مثبت در رابطه با علم اقتصاد، رویکرد تحلیلگرانه و منطقی این علم نسبت به مسائل است. در دنیایی که با بسیاری از مسائل، احساسی برخورد میشود، این رویکرد خیلی باارزش است. به چند مثال در این زمینه توجه کنید.
محاسبات حسابدارانه نقش مهمی در اقتصاد ایفا میکنند و تراز حسابها را پس انجام پرداختها به دست میدهند. اگر کشوری دارای مازاد تراز تجاری باشد لزوما بیش از آنکه سرمایه وارد کرده باشد، صادر کرده است. مثلا نمیشود که چین هم دارای مازاد تراز تجاری باشد و هم مشکل کمبود سرمایهگذاری داشته باشد. چنین کشوری حتما در سطح بینالمللی یک سرمایهگذار است. در مقابل، کشوری مانند انگلیس که دارای کسری تراز تجاری است، برای تامین مالی پروژههای خود سرمایه وارد کرده است.
به مثالی دیگر توجه کنید. کشوری که از وامدهندگان خارجی قرض میکند باید این پول را با نرخ بهرهای حقیقی بازپرداخت کند و در صورتی که نرخ رشدش کمتر از نرخ بهره تعیینشده باشد، هیچ وقت قادر نخواهد بود بدهیهای خود را پرداخت کند. با این اوصاف در بحران کنونی اقتصاد حوزه یورو و در شرایطی که نرخ رشد اقتصادی کمتر از ۳ درصد است، نرخ بهره نباید ۷ درصد باشد. البته عامل دیگری که میتواند از بار بدهیها بکاهد تورم است. یعنی با وجود یک تورم ۵ درصدی حتی در نرخ رشدهای پایین هم نرخ بهره بالاتر از نرخ رشد خیلی مشکلساز نخواهد بود.
بخش مهم دیگری که علم اقتصاد به آن میپردازد، مساله «هزینهفرصت» است. علم اقتصاد در نظر میگیرد که منابع کمیاب جامعه به چه بخشهایی میتوانند تخصیص داده شوند. هزینهفرصت میگوید وقتی شما منبعی را به بخش خاصی تخصیص دادید، از استفاده آن در سایر بخشها محروم میشوید. این منبع میتواند درآمدهای مالیاتی دولت، معدن زغالسنگ یا حتی زمان باشد. میبینید که هزینهفرصت چیزی جز محدودیتهای مادی دنیا نیست، ولی گاهی همین مساله ساده در برنامهریزیهای اجتماعی نادیده گرفته میشود.
نظریه رشد را در نظر بگیرید. چرا بسیاری از کشورها شاهد رشد چشمگیر خود در درآمد سرانه و در نتیجه بهبود بهداشت و افزایش طول عمر و استانداردهای زندگی بودهاند، در حالی که برخی دیگر رشد اقتصادی قابل قبولی نداشتهاند؟ به جرات میتوان گفت که این اساسیترین سوال علم اقتصاد است. اما حتی طرح چنین سوالی تا اواخر دهه ۱۹۳۰ و مطرح شدن تعریف تولید ناخالص داخلی به عنوان معیاری برای اندازهگیری حجم اقتصاد، صورت نگرفت و تا قبل از سال ۱۹۸۰، تعداد کشورهایی که دادههای اقتصادی معتبر در آنها وجود داشت بسیار معدود بودند. امکان نتیجهگیری دقیق بر اساس چنین حجم کمی از اطلاعات وجود ندارد. بنابراین تعجبی ندارد وقتی میبینیم اقتصاددانان در آن سالها از مدلهای بسیار ساده استفاده میکردهاند.
طی ۲۰ سال گذشته، به لطف دسترسی به حجم زیادی از اطلاعات اقتصادی و وجود کامپیوتر برای پردازش آنها شرایط تغییر کرده است و استفاده از روشهای آماری جدید امکان نتیجهگیریهای دقیق از هرگونه داده را به ما داده است. به تازگی مرکز آمار انگلستان اعلام کرده که بیش از ۲۰۰ مجموعه از دادههایی که جمعآوری کرده است را به طور رایگان در اختیار عموم قرار خواهد داد. بسیاری از محققان، هنگام ارائه یک مقاله، دادههایی که از آن در فرآیند نتیجهگیری استفاده کردهاند را نیز منتشر میکنند تا به این صورت از اعتبار مقاله خود دفاع کنند.
این موضوعی است که بسیاری به سادگی از کنار آن عبور میکنند. زمانی که من یک دانشجوی دکترا بودم دسترسی به دادهها و کامپیوتر برایم بسیار پرهزینه بود. یکی از راههای دریافت و انتقال دادهها استفاده از یک رول نوار مغناطیسی بزرگ بود که باید وارد کامپیوتر میشد. من برای نوشتن برنامههای رگرسیون باید از زبان فرترن استفاده میکردم. اجرای هر رگرسیون به این روش یک شب زمان لازم داشت. انتخاب موضوع مقالات بر اساس امکان دسترسی به دادههای مرتبط صورت میگرفت. حضور توامان کامپیوتر و تحول عمده در فناوری اطلاعات موجب گذار علم اقتصاد به یک مرحله جدید شده است و البته هنوز در ابتدای این مسیر قرار دارد، چرا که تاثیرات این امکانات بر علم اقتصاد هنوز کامل نشده است.
من تحقیقاتی در زمینه مسائل «اقتصاد رفتار» داشتهام و آزمایشات روانشناسانهای انجام دادهام که نشان میدهد رفتار آحاد اقتصادی هنگام تصمیمگیری همیشه منطقی و منفعتگرایانه نیست. بسیاری از انتقادهایی هم که به ما میشود مربوط به همین موضوع است، البته برخی منتقدان سختگیر نقض این فرض را دلیلی بر بیاعتباری علم اقتصاد میدانند. نتیجه همین تحقیقات نشان میدهد که افراد حداقل تمایل دارند هنگام تصمیمگیری بهترین تصمیم را بگیرند، اگرچه در بسیاری از موارد تصمیمی را میگیرند که عملا بهترین گزینه ممکن نبوده است. با وجود سادهسازی زیاد این فرض، من فکر نمیکنم در شرایطی که نیاز به بررسی دقیقتر رفتار افراد باشد، هیچ اقتصاددانی برای واقعیتر شدن مدلش حاضر نباشد از این فرض چشمپوشی کند.
اخیرا در کارگاهی آموزشی در مدرسه اقتصاد تولوز حضور داشتم که شرکتکنندگان گروهی اقتصاددان و گروهی دیگر روانشناس بودند. دانشمندان در حال فهم رابطه ساختار مغز با چگونگی تصمیماتش هستند. اقتصاددانان به شدت مشتاق هستند تا بدانند این فعل و انفعالات عصبی مغز در نهایت به چه نوع تصمیماتی منجر میشوند ولی روانشناسان هنوز پاسخ دقیق و متقنی برای این سوال نیافتهاند. چیزی که تا الان مشخص شده این است که در بسیاری از موارد فرض تصمیمات عاقلانه صادق است– مواردی مثل شرکت یک کارخانه ساخت تلفن همراه در یک مزایده یا حتی انتخاب غذای یک میمون و در برخی موارد افراد تنها یک حساب سرانگشتی میکنند که لزوما منجر به بهترین انتخاب نمیشود.
تحقیقات در این زمینه بسیار زیاد شده است و مطمئنا در آینده به بهبود سیاستگذاریهای اقتصادی کمک خواهد کرد. دوباره بر این نکته تاکید میکنم که اقتصاددانان هیچ اصراری ندارند که از مدل انتخاب منطقی در شرایطی که این مدل با واقعیت همخوانی ندارد، استفاده کنند و به محض پیدا شدن مدلی منطبقتر با واقعیت، در اختیار کردن آن مدل تردیدی نخواهند کرد.
پیشرفت مهم دیگری که در روششناسی علم اقتصاد رخ داده، استفاده از آزمایشهای تجربی در این علم- از آزمایشات دقیق اعصاب و روانشناسی گرفته تا نمونهگیریهای آماری – است. یعنی به همان صورت که در داروسازی از آزمایشها استفاده میشود و دو گروه را به تصادف انتخاب و به یکی از آنها دارویی را تزریق میکنند و تغییرات دو گروه را تحت نظر میگیرند تا تاثیر عامل دارویی را مشاهده کنند، اقتصاددانان نیز درصدد استفاده از این روشها هستند. هم اکنون از این روشها در برنامههای کمکی به کشورهای در حال توسعه استفاده میشود.
البته برخی اقتصاددانان استفاده از این روشها را مناسب نمیدانند و معتقدند نمیتوان به واسطه مشاهده یک نتیجه در مورد یک گروه خاص، آن نتیجهگیری را عمومیت به همه افراد داد. پیشرفتهای دیگری نیز در روشهای تحلیلی صورت گرفته است. نظریه بازیها یکی از اولین روشهایی بود که به عنوان ابزار تحلیلی مفیدی در اکثر علوم اجتماعی پذیرفته شد. این نظریه در مدلسازی و پیشبینی رفتار افراد در شرایط مختلف، کاربردهای زیادی دارد. البته با پیچیدهتر شدن مسائل، استفاده از مدلهای ریاضی پیشرفته در تحلیلها نیز بیشتر شده است.
سومین نکتهای که در باب روششناسی علم اقتصاد باید به آن اشاره کرد، افزایش تمایل برخی اقتصاددانان به تحقیق در زمینههای میانرشتهای است. البته این را هم باید اضافه کنم که این تحقیقات خیلی جامع نیستند و همه اقتصاددانان از آن استقبال نمیکنند. برخی اقتصاددانان تحقیق در این زمینهها را به نوعی فاصله گرفتن از هدف اصلی علم اقتصاد میدانند و به همین دلیل روی خوشی به آن نشان نمیدهند. هیچکدام از حوزههای میانرشتهای مثل اقتصاد جغرافی، جامعهشناسی اقتصادی و تحقیقات اقتصادی در زمینه علوم اعصاب جدید نیستند.
اقتصاد سیاسی هم که از قدیمیترین این شاخهها به شمار میآید دوباره مورد توجه قرارگرفته است که البته با وجود بحران اقتصادی کنونی، امر عجیبی نیست. به هر حال تحقیقات در این زمینهها بسیار پرشمار شده و احتمالا وجود بحران اقتصادی در شکلگیری این نگاه به بیرون از چارچوبهای سنتی علم اقتصاد، بیتاثیر نبوده است یا شاید نارساییهایی از پیش در علم اقتصاد وجود داشته که با پیشآمدن شرایط بحرانی باعث شده اقتصاددانان حل مشکلات خود را در تحقیق در سایر زمینههای علوم جستوجو کنند.
آیا علم اقتصاد ساختاری جدید به خود خواهد گرفت؟
در پاسخ به برخی انتقادها، اقتصاددانان شماری از مسائل مطرحشده را قبول کرده و در پژوهشها و مقالات خود آنها را مدنظر قرار دادهاند. اقتصاددانان در سراسر دنیا کمتر بر سر یک مساله به نتیجهای یکسان میرسند، بنابراین در مورد تاثیر این انتقادها بر آنها نیز نباید خیلی اغراق کنم.
اما به طور قطع میتوان گفت که بحران اخیر به بحث اصلاحات در علم اقتصاد دامن زده است. دیگر خبری از یک اقتصاد کلان واضح و متقن نیست. با این حال برخی اقتصاددانان مانند یوگن فاما (Eugene Fama) معتقدند علم اقتصاد مشکلی ندارد. او که به عنوان پدر «نظریه بازارهای موثر» شناخته میشود در مصاحبهای در رابطه با چگونگی عملکرد این نظریه در مواجهه با بحران مالی اینگونه صحبت کرده است:
«من فکر میکنم که بازارهای مالی در این برهه از زمان خیلی خوب عمل کردهاند. قیمت سهام به دلیل رکود ایجاد شده کاهش یافته است. هیچ چیزی اتفاق نیفتاده که این نظریه نتواند آن را توجیه کند. مردم با اطلاع از وجود رکود، سرمایهگذاری در بازار سهام را کاهش دادند و در نتیجه آن قیمتها افت کرد. این دقیقا همان چیزی است که از یک بازار موثر انتظار داریم.»
برخی دیگر از اقتصاددانان نیاز به تغییر نگاه به اقتصاد را ضروری دانستهاند. پل کروگمن (Paul Krugman) در همین زمینه و در ضرورت تغییر چارچوب نظری علم اقتصاد چنین نوشته است:
«خیلی از اقتصاددانان هرگونه تغییر اساسی در نظریههای علم اقتصاد را مخرب میدانند. آنها معتقدند زمان زیادی گذشته تا بازارهای مالی و اقتصاد کلان در سایه مکتب نئوکلاسیک به چنین مرتبهای از تکامل و کارآیی برسد. همین دلیل برای آنها کافی است تا با وجود شکست این مکتب و بروز بزرگترین بحران اقتصادی سه نسل گذشته، همچنان بر استفاده از مکتب نئوکلاسیک تاکید کنند. اما چنین توجیهی از سوی آنان پذیرفته نیست. بشر همواره میتواند با تغییر بر مشکلات خود پیروز شود.»
چنین اظهارنظری از سوی یک اقتصاددان برجسته نشان میدهد بهرغم برخی انتقادها مبنی بر تکبعدی و یکپارچه بودن اقتصاد، ابدا اینگونه نیست و اقتصاددانان میتوانند به طور مستقل نظرات خود را داشته باشند. اظهارنظرهای اینچنینی نشان میدهد که علم اقتصاد کنونی، در حال تغییر ساختاری اساسی است. من معتقدم نه اقتصاد کلان امروزی و نه صورت کینزی دهه ۷۰ آن، نمیتوانند کمکی به عبور از بحران ایجاد شده بکنند.
برای فهم چگونگی عملکرد اقتصاد باید از نو به آن نگاه کنیم و برداشتهای گذشتهمان دیگر موثر نیستند. در این تغییر شیوه، جدیدا استفاده از مدلهای بومشناختی، نظریههای شبکه و شبیهسازیهای کامپیوتری رایج شده است که نتایج این تغییرات جالب خواهد بود. البته میتوان گفت که هنوز اکثر اقتصاددانان از این روشها استقبال نکردهاند.
سایر شاخههای علم اقتصاد وضعیت بهتر و پایدارتری دارند. اقتصاد خرد کاربردی دچار تغییر و تحولهای اساسی نشده است و تنها برخی اختلافنظرهای علمی در آن وجود دارد. در ابتدای مقاله به روند تبدیل علم اقتصاد به یک علم کاربردی و مفید اشاره کردم. الان میخواهم با ذکر چند مثال بیشتر به کارکردهای این علم بپردازم.
یکی از مهمترین کارکردهای اقتصاد خرد و نظریه بازی مدلسازی شرایط رقابتی است. اقتصاددانان در سرتاسر دنیا با استفاده از این مدلها در زمینههای مختلف مثل حملونقل و محیط زیست فعالیت میکنند. در پی ارائه طرح محدودیت قطع درختان جنگلهای استوایی برزیل از سوی اقتصاددانان، روند جنگلزدایی در این مناطق در سه سال پیاپی کاهش یافته است.
اقتصاددانان با طرح مساله انتشار اوراق قرضه برای تامین هزینههای واکسیناسیون در کشورهای فقیر، باعث شدهاند بودجه هزینهشده در این زمینه، از سال ۲۰۰۶ به بعد، به میزان ۳ میلیارد دلار افزایش یابد. موتورهای جستوجو مثل گوگل و یاهو برای طراحی الگوریتمهای جستوجو و روشهای تبلیغات، اقتصاددانان زیادی را به استخدام درآوردهاند. طبیعی است که مانند هر حرفه دیگری، در میان اقتصاددانان هم تواناییها متفاوت است. نکته مورد نظر من این است که به دلیل پیشرفت روشهای بررسی مسائل، امروزه اقتصاددانان بیش از هر وقت دیگری میتوانند به دولتمردان و بازرگانان کمک کنند.
در واقع به نظر مضحک میرسد که درست در زمانی که علم اقتصاد میتواند بیشترین خدمت را به بشر بکند، تنها به خاطر بروز یک بحران اقتصادی، مردم نسبت به آن بیاعتماد باشند. انتقاد تنها و بدون ارائه راهکار هیچگاه نمیتواند موجب پیشرفت شود. از این رو در اینجا به چند مورد از اصلاحات اساسی که باید در اصول علم اقتصاد صورت پذیرد، میپردازم:
۱- پیشبینی دیدگاههای سیاسی یک اقتصاددان حوزه کلان از روی اظهارنظرهای اقتصادیاش کار سختی نیست. رفتار برخی از آنها موجب بدنامی همه اقتصاددانان شده است. این دسته از اقتصاددانان بهتر است به جای مصاحبههای پی در پی و انتقاد از دولت یا مخالفان آن، کمی در نظرات اقتصادی خود دقیقتر شوند و با اطمینان کمتری نسبت به مسائل اظهارنظر کنند. اقتصاددانانی که به چگونگی عملکرد مجموعه عوامل اقتصادی در کنار هم علاقهمندند (حوزه اقتصاد کلان)، باید بتوانند استقلال رای خود را حفظ کنند و در مشاهده پدیدههای اقتصادی تحت تاثیر نظر سایر همتایان خود قرار نگیرند.
۲- من قویا معتقدم برنامههای آموزشی دورههای اقتصاد در دانشگاهها باید اصلاح شود. به نظر من آموزش روشهای آماری و اقتصادسنجی باید سهم بیشتری در این دورهها داشته باشد. به علاوه دانشجویان حتما باید با تاریخ عقاید اقتصادی و تاثیرات نهادهای اقتصادی آگاه شوند.
همچنین بسیار علاقهمندم که دانشگاهها و موسسات تامینکننده مالی پروژههای تحقیقاتی به طرح ایدههای جدید اهمیت دهند تا اقتصاددانان نسل آینده بتوانند با بروز انتقادها خود را اصلاح کنند و در جهت پیشرفت گام بردارند. از سال ۲۰۰۶ به بعد تعداد دانشجویان رشته اقتصاد در دانشگاههای انگلیس ۵۰ درصد افزایش یافته است. برای من جای بسی تاسف است که چنین شور و اشتیاقی از سوی دانشجویان با وجود دورههای آموزشی ناکارآمد کنونی به نتیجهای نرسد.
۳- طبیعی است که اقتصاد مانند هر دانش تخصصی دیگری ادبیات مخصوص به خودش را داشته باشد اقتصاددانان تمایل داشته باشند این علم را در انحصار خود داشته باشند. ولی ما اقتصاددانان باید به یاد داشته باشیم که موضوع مورد بررسی ما مستقیما با زندگی مردم در ارتباط است و از این لحاظ هیچ علمی مانند اقتصاد نیست و به همین دلیل است که با بروز بحران نوک پیکان انتقادها بیش از همه به سوی ما نشانه گرفته شده است. بنابراین ما موظفیم به وضوح برای عموم تشریح کنیم که در هر موضوع به خصوص چه هدفی را دنبال میکنیم. من فکر میکنم امروز بیش از همیشه ما نیاز داریم که ارتباط خود با مردم را گسترش دهیم.
به هر حال امیدوارم بحران ایجاد شده باعث شود علم اقتصاد از درون خود را اصلاح کند. بسیاری از اقتصاددانان بیش از اینکه تنها نظریهپرداز باشند، نظرات خود را بر پایه مشاهدات تجربی ابراز میکنند. اقتصاددانان با اشتیاق به دنبال آزمون تئوریهای خود در شرایط حقیقی جامعه هستند و همواره درصددند با بهکارگیری تئوریهای منطبق بر واقعیات وضع رفاه عمومی جامعه را بهبود بخشند.
در آخر باید بگویم انقلاب اخیر در زمینه فناوری اطلاعات من را به رسیدن اقتصاد به هدف اصلیاش امیدوار میکند. اگرچه هیچ شکی نیست که گرایشات سیاسی بر تصمیمات اقتصادی تاثیر میگذارد، اما هدف اصلی علم اقتصاد همان خواهد بود که همیشه بوده است: تخصیص بهینه منابع کمیاب.پ
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد؛ مترجم سعید لاریجانی