ماجرای Thomas J Lipton موسس لیپتون
شرکت توماس جی. لیپتون از نام مؤسس خود- یک ایرلندی مهاجر که در سال ۱۸۶۵ با کشتی به آمریکا رفت- بهره میبرد. داستان لیپتون در واقع حکایت فردی است که از فقر کامل به ثروت هنگفت رسید.
لیپتون ۱۵ ساله که از کشور خود فرار کرده بود، با ۸دلار در جیبش و بدون هیچ دوستی به نیویورک رسید. در آن زمان جنگهای داخلی به اتمام رسیده بود و سربازان به خانههایشان بازمیگشتند و خواهان کار بودند. لیپتون روزهای زیادی را در خیابانهای نیویورک به جستجوی کار پرداخت تا اینکه پیشنهادی برای کار در مزارع تنباکو ویرجینیا که در جنگ به یغما رفته بود، دریافت کرد.
برای ۴-۳ سال بعد، لیپتون تمام سواحل شرقی و سواحل میسی سی پی را برای پیدا کردن هر کاری طی نمود. از میان آنها میتوان به کار در مزرعه برنج کارولینای جنوبی، رانندگی در حوالی نیواورلانز، کتاب فروشی حتی آتشنشان در چارلستون کارولینای جنوبی اشاره نمود. او بهطور دورهای به نیویورک نیز برای جستوجوی کار مراجعه مینمود ولی ناچار به بازگشت به جنوب، جایی که کارگر محدود بود، میشد. او سالهای زیادی را برای پیدا کردن یک شغل ثابت و سودمند گذراند. روی صورتش بریدگی ناشی از چاقو در نبرد خیابانی با یک اسپانیولی بهوجود آمد و زمانی که به دلیل نداشتن کرایه راه در میان مسافران مخفی شده بود دستگیر شد. بزرگترین موقعیت او زمانی بود که سرکارگر مزرعهای که در آن کار میکرد، وی را که دچار تصادف شده بود و پایش به شدت آسیب دیده بود، برای مراقبت بیشتر به خانهاش برد.
در نهایت او توانست در یکی از شعب نیویورکاند مش به عنوان منشی استخدام شود. لیپتون به مدت یک سال در آن شرکت کار کرد و سپس به اسکاتلند بازگشت تا در مغازه پدرش در گلاسگو مشغول به کار شود. اما به سرعت از نوع قدیمی کسب وکار در آنجا به ستوه آمد و در سال ۱۸۷۱ در سن ۲۱ سالگی، مغازه کوچک خود را برای تجارت، راهاندازی نمود و چند سال بعد دومین مغازهاش را گشود. برای چندسال بعد لیپتون بدون احساس خستگی برای اینکه تجارتش را به یک امپراتوری کوچک تبدیل نماید بهکار پرداخت و فن نمایش، توانایی محاسبات مالی و عزم راسخ او در انجام این امر به او کمک کرد و در طول مدت ۱۰سال لیپتون زنجیرهای از ۲۰ خواربار فروشی را اداره میکرد. مغازههای لیپتون به دلیل خدمات و محلهای مناسب به شهرت دست یافتند.
در واقع لیپتون مرتبا از تدابیری استفاده مینمود که مشتریان را به مغازههای خود وفادار نماید. در سال ۱۸۸۱ لیپتون با استفاده از فن نمایش خود بزرگترین پنیر ساخته شده را وارد کشور نمود، به نمایش گذاشت و به فروش رساند. شیر مورد نیاز این پنیر از ۸۰۰۰ گاو تامین شده بود و ۲۰۰ سازنده پنیر در ساخت آن مشارکت نموده بودند. لیپتون تصمیم گرفت که سکههای طلا درون پنیر قرار دهد و نیروی پلیس زیادی سراسر خیابانی که پنیر به فروش میرسید را پوشش داد.
در عرض دوساعت کل پنیر به فروش رسید و تصویر آن به عنوان نمادی در فروشگاههای لیپتون نصب شد.
در دهه ۱۸۸۰ تجارت غذای لیپتون به ۲۰۰ مغازه گسترش یافت و لیپتون یک فرد مولتی میلیونر شد. سپس او نظارت روزانه خود بر شرکت را کاهش داد و به مسافرت پرداخت تا موارد جدید را برای اضافه کردن به مغازههایش بیابد.
چای در انگلستان در دهه۱۸۸۰ مورد توجه قرار گرفته بود و هر ساله مقدار زیادی از چای ارزان تولید شده در هند وارد این کشور میشد. تقاضا برای چای به میزان ۴۰ میلیون پوند در دهه ۱۸۷۰ رسید و سپس در اواسط دهه ۱۸۸۰ دوبرابر شد. فروشندگان چای اصرار زیادی داشتند که لیپتون چای آنها را در مغازههایش به فروش برساند، اما لیپتون این کار را رد کرد و در نهایت تصمیم گرفت به خارج از کشور مسافرت نماید و تولیدکننده چای مخصوص به خود را بیابد. او در سال ۱۸۹۰ به هند رفت و از مزارع چای دیدن کرد و بخش جدیدی را به زندگی حرفهای خود افزود.
چای به قیمت ۵۰ سنت بابت هرپوند فروخته میشد که برای خانواده کارگران رقمی بالا بود. لیپتون متوجه شد که خودش میتواند چای را کشت و زرع نماید و به قیمت ۳۰ سنت بفروشد. او روش جالبی را برای فروش به کار برد. از آنجا که تا آن زمان چای به صورت باز فروخته میشد و خریداران نسبت به تازگی و وزن چای خریداری شده مطمئن نبودند، او بستههای رنگی با وزن ۱، ۵/۰، ۲۵/۰ پوندی را به بازار عرضه کرد و روی آن نوشت «بهطور مستقیم از مزارع چای تا درون قوریها».
با افزایش تقاضا، صنعت چای لیپتون به سرعت سود زیادی را نمایش داد. در دهه ۱۹۰۰ امپراتوری لیپتون نه تنها در اروپا بلکه در آمریکا هم گسترش یافت و لیپتون با موفقیت به آمریکا بازگشت و برای اولین بار سهام شرکت در سال ۱۸۹۷ معامله شد. در اواسط دهه ۱۹۲۰ لیپتون در سن ۷۶ سالگی از مدیریت کنارهگیری نمود و آن را به یک تیم کاری منتقل کرد.
لیپتون با ۱ میلیارد دلار فروش در سال، دهه ۱۹۸۰ را آغاز نمود و در اواخر دهه به بزرگترین شرکتی که غذاهای فریز شده میفروشد، تبدیل شد.
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد مورخ ۲۸ بهمن ۱۳۸۹ ترجمه هاله گیوری