فرضیههای اساسی در رشد اقتصاد
سه دلیل و فرضیه ی عمده در توجیه سیاست های رشد اقتصادی به مثابه آزمون اصلی ارزیابی عملکرد اقتصادی توسط نظره پردازان ارائه شده اند.
فرضیه نخست
فرض نخست این بود که رشد اقتصادی به وسیله ی نیروهای بازار، نظیر بالا رفتن تقاضا برای نیروی کار، ارتقاء بهره وری، افزایش سطح دستمزدها، پایین آمدن قیمت کالاها در نتیجه ی افزایش عرضه و تولید، موجب گسترش و انتقال مزایا در سطح وسیع می شود و به همه ی آحاد جامعه سود می رساند. اما در همین مدت بعضی از صاحب نظران درباره ی توانایی نظریه های رشد در رسیدن به هدف فوق تردید داشتند و گفته می شود که تحت شرایطی معین بازده فزاینده، محدودیت واردات، قدرت انحصاری، توزیع نابرابر اولیه ی ثروت و درآمد، رشد تنها باعث منفعت ثروتمندان و موجب تمرکز ثروت و درامد در دست عمده ای انگشت شمار می شود.
فرضیه دوم : رشد !
اما در اینجا فرضیه ی دوم نظریه ی رشد مطرح است، این که دولت تمامی تلاش و دغدغه خود را به فقرزدایی اختصاص می دهد. بنابراین نظام مالیاتی پیشرفته ی خدمات اجتماعی و سایر ملاحظات دولت موجب گسترش و انتقال مزایای رشد به پایین می شود. کاهش فقر خود به خود نخواهد بود، اما دولت با اقدامات خود از راه خدمات اجتماعی، نظام مالیاتی، یارانه ها و ارائه ی کالاهای عمومی و غیره وضعیت بازار را اصلاح می کند.
فرضیه سوم
فرضیه ی سوم نظریه ی رشد این است که در مرحله ی نخست توسعه، مساله ی فقرزدایی نباید در دستور کار قرار گیرد. تصور بر این بود که ابتدا لازم است سرمایه و زیرساخت های اقتصادی تشکیل و ظرفیت های تولیدی اقتصادی ساخته شوند، سپس به مرور وضعیت فقرا بهبود می یابد. وقتی اقشار ثروتمند صاحب منابع و درامد بیش تر شدند، این مساله برای آنها ایجاد انگیزه می کند تا در جهت ابداع، اختراع، نوآفرینی، افزایش پس انداز و سرمایه گذاری بکوشند که در نهایت موجب افزایش تولید، اشتغال و رشد اقتصادی می شود و به اقشار فقیر جامعه نفع می رساند. اگر چنین اتفاقی بیفتد، در چنین شرایطی سال های فقر و بی غذایی قابل توجیه به نظر می رسند.