مفهوم عقلانیت در اقتصاد
از ضروریات نظریهپردازی در هر موضوعی و از جمله در رابطه با اقتصاد توجه به پیش فرضها و بنیانهای فلسفی آن موضوع است. عقلانیت به عنوان پیش فرضی اساسی در بررسی رفتار عاملان اقتصادی در اقتصاد متعارف در نظر گرفته میشود.
تعابیر مختلف از انتخاب عقلایی
این عقلانیت یا علم انتخاب عقلایی (هاجسون ۱۹۹۸) که از مبانی انسان شناسی غربی پس از دوره رنسانس شکل گرفت دارای تعابیر مختلفی است. در اقتصاد کلاسیک از عقلانیت به عنوان ابزاری برای حداکثر کردن مطلوبیت و سود استفاده میشود که از اندیشههای فلسفی دانشمندانی مانند بنتام سرچشمه گرفته است. این عقلانیت ابزاری که به عنوان راهحلی برای تحلیل رفتار سرمایه داران غربی شکل گرفته بود، دارای محدودیتهایی بود و جامعیت خود را از دست داد. در مقابل نهادگرایان با تاکید بر اینکه عقل انسان کامل نیست، با بررسی روانشناسی رفتار انسانی و تمرکز بر ساختار ذهنی به عنوان نهاد ذهن به ارائه نظراتی کاملتر و جامعتر در رابطه با رفتار عقلایی انسان پرداختند.
بنابراین در این مقاله بعد از مقدمه، ابتدا به توصیف مفهوم عقلانیت در اندیشههای متعارف کلاسیک و نئوکلاسیک میپردازیم و سپس ضمن بیان انتقادها به این پارادایمها که عقلانیت انسانی را به حداکثر کردن لذت و فردگرایی محدود کردند، به بیان دیدگاههای نهاد گرایان در مورد طبیعت انسانی و ساختار ذهنی و نحوه کارکرد عقل در این چارچوب و همچنین مفهوم عقلانیت میپردازیم.
از توصیههای گری گوری منکیو (استاد اقتصاد): مقداری روانشناسی یاد بگیرید؛ اقتصاددانانی مثل من اغلب وانمود میکنند که مردم عقلایی رفتار میکنند. یعنی فرض میشود مردم با دقت ریاضی، بهترین کاری را که میتوانند برای رسیدن به اهداف خود انجام میدهند. یک مقدار روانشناسی مفید است تا پادزهری به افراط گری اقتصاد کلاسیک باشد. چنین درسی، نواقص عقلانیت انسانهایی مثل خود من را آشکار میسازد. نمیدانم که با این کار اقتصاددان بهتری شدهام یا نه، اما مطمئن هستم که مرا اقتصاددانی متواضعتر ساخته و گمان دارم انسان بهتری شدهام. (بخشی از مصاحبه آقای منکیو با روزنامه نیویورک تایمز)
مقدمه عقلانیت
برای کسانی که در حوزه علوم اجتماعی به طور کل و در حوزه علم اقتصاد به طور خاص به تحقیق، پژوهش و نظریه پردازی مشغولند، تعیین پیش فرضهای مربوط به این نظریهها ضروری به نظر میرسد. این پیش فرضها و بنیانهای فلسفی میتوانند از مبانی معرفتی و اعتقادی استنتاج شده باشند. در علم اقتصاد عقلانیت به عنوان پیش فرضی اساسی برای تفسیر رفتار عاملان اقتصادی در نظر گرفته شده و در تکامل ادبیات اقتصادی سهم زیادی داشته است. همچنین یکی از وظایف اصلی نظریههای اقتصادی توضیح و تفسیر رفتار اقتصادی افراد و بنگاهها و نتایج آن (در سطح خرد) است، که یکی از مشخصههای بنیادی و پذیرفته شده جهانی آن رفتار عقلایی انسان اقتصادی است. قبل از اشاره به مفهوم عقلانیت اقتصادی لازم است تا اشارهای به مفهوم عقل داشته باشیم. عقل محض عبارت است از معلوماتی که از راه حواس حاصل نمیگردد، بلکه از هر حس و تجربهای مستقل است و مربوط به طبیعت، فطرت و ساختمان ذهن انسان است (ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ص۲۴۰). بنابراین میتوان بین عقل، حس و تجربه تمییز قائل شد.
همچنین عقل به این مفهوم یا خرد با عقلانیت کمی فاصله دارد، بنابراین میتوان عقلانیت را «فعالیت عملی در جهت خرد» تعریف کرد (هیندس۱۹۷۷،هاجسون ۱۹۸۸). در تعریف مفهوم عقلانیت، اختلاف نظرهای زیادی بین اقتصاددانان با خودشان و دیگر صاحب نظران حوزههای علوم اجتماعی وجود دارد. رفتار عقلایی در اقتصاد نئوکلاسیک به همراه فردگرایی در یک مفهوم ساده به معنی تلاش برای حداکثر کردن (در قالب مطلوبیت برای مصرف کننده و سود برای تولید کننده) منافع مادی فردی است. این تعریف از عقلانیت- عقلانیت ابزاری- تا حدی مشکل تحلیل رفتار عاملان اقتصادی را حل کرده است. اما با توجه به اینکه این تعریف جدا از ارزشها و باورها برای همه جوامع یک نتیجه به دست میدهند و اینکه انگیزه رفتار اقتصادی انسانها را فقط در نفع شخصی قرار میدهد، کمی دور از واقعیت به نظر میرسد. در مقابل اقتصاددانان نهادگرا با تاکید بر اینکه نهادها موضوع مطالعه اصلی نظریات اقتصادی هستند (همیلتون، ۱۹۱۹) و اینکه اقتصاد به مطالعه رفتار اقتصادی انسان میپردازد، بر ماهیت چند بعدی انسان تاکید میکنند و به تبیین عقلانیت در رفتار انسانی میپردازند.
با این مقدمه، آنچه که در ادامه به بررسی آن خواهیم پرداخت، این است که مفهوم عقلانیت در رفتارهای اقتصادی در اندیشههای اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک چیست؟ چه ایراداتی به آن وارد است؟ نهادگرایان چه تعریفی برای تکامل این مفهوم ارائه دادهاند؟
تاریخچه و مبنای عقلانیت در اقتصاد متعارف
علم اقتصاد زاده قرن ۱۷ است و ویژگیهای آن معلول این قرن است. در این دوره یکی از دیدگاههای فلسفی نگاه به انسان، دکارت بود. انسان ترسیم شده از سوی دکارت، انسانی عقلایی، همه چیزدان و حسابگر بود. وقتی این فلسفه با فلسفه لذت و درد بنتام ترکیب شد، انسان عقلایی و حسابگر را که به دنبال حداکثر کردن لذت و حداقل کردن درد بود، پدید آورد. به عقیده بنتام (۱۷۸۹)، «فطرت در انسان تحت تدبیر دو فرمانروای حاکم، درد و لذت است». فقط این دو هستند که نشان میدهند چه چیزی باید انجام دهیم و تعیین میکنند که چه چیزی انجام خواهیم داد. (بلام و ایزلی،۲۰۰۷). آیین دکارتی از فرانسه به وسیله آثار لاک و هیوم در انگلستان گسترش یافت و توسط این دو وارد اقتصاد شد و ماهیت آن را تا عصر حاضر تعیین کرد. این مبنا پایه رفتارهای اقتصادی انسان تلقی شد. در این مسیر فیزیوکراتها مبنای طبیعی بودن را وارد اقتصاد کردند و مبنای فکری آدام اسمیت از ترکیب همه اینها شکل گرفت. به این سان علم اقتصاد بنیان نهاده شد. جان استوارت میل این مبنا را در «من عقلایی» خلاصه کرد و شکل اولیه عقلانیت اقتصادی ساخته شد(مینی ۱۳۷۵، ص۸۳). بنابراین اصل عقلانیت قبل از مطلوبیتگرایی در علم اقتصاد مطرح شد که اغلب با هم ترکیب میشوند. شکل حداکثرسازی مطلوبیت عقلانیت از مطلوبیت گرایی بنتام و جان استوارت میل ظاهر شد.
در نهایت، مفهوم عقلانیت به شکل امروزی، توسط مکتب نهایی گراها و بعدها توسط نئوکلاسیکها در دهه ۱۹۳۰ تکامل یافت و ارائه شد (بلاگ، ۱۳۸۰، ص۳۰۷). در شکل گیری اولیه مفهوم عقلانیت- به ویژه عقلانیت ابزاری در اقتصاد- دیدگاههای اندیشمندان مختلف قرنهای ۱۶ تا ۱۸ – به ویژه پیروان پروتستان- تاثیر بسزایی داشته است. اصلیترین دیدگاههای موثر بر شکل گیری این مفهوم عبارت بودند از: عقلگرایی، فردگرایی، لذت جویی، انسانگرایی، طبیعتگرایی، مطلوبیتگرایی و آزادی همراه با روح کلی مادیگری. از این پس، این مفاهیم در ذهن نظریهپردازان اقتصادی، در هیات انسانی تجسم شد که بعدها انسان اقتصادی یا انسان عقلایی نامیده شد. چارچوب عقلانیت در اقتصاد کلاسیک خیلی روشن نبود، اما برای اولین بار ناسوسینیور چهار اصل اساسی را به عنوان پایههای اقتصاد مطرح کرد که اصل اول آن کسب حداکثر ثروت و مطلوبیت با صرف کمترین امکانات بود (شومپیتر،۱۳۷۷، ۷۹-۳۶۹؛ ژیست، ۱۳۷۰، ۶۰-۵۵۹).
به مرور این مفهوم به پی جویی نفع شخصی تکامل یافت و محور عقلانیت ابزاری شد. نفع شخصی به عنوان محرک اصلی در فعالیتهای اقتصادی معرفی شد و عقلانیت، پی جویی این نفع تلقی شد. فرآیند مذکور به گونهای شکل گرفت که آن را به عنوان یک قانون تلقی کردند و گاهی نیز به آن تقدس میبخشیدند. بر این اساس، در پارادایمهای اقتصادی متعارف، فلسفه عقلانیت با مفهوم پی جویی منافع شخصی گره خورده است، که در اقتصاد مورد توجه قرار گرفته اما در دیگر علوم اجتماعی با انتقاداتی شدید مواجه شده است. از جمله اینکه همه رفتارها به سود و زیان ختم نمیشود، بسیاری از رفتارهای انسان نفع دیگران را در بر دارد یا اینکه با وجود پیچیدگی زیاد در اقتصاد، انسان در نحوه محاسبه و شناسایی بهینه بنگاه (حداکثر منافع شخصی) ناتوان است و دیگر موارد. بنابراین بنا به اهمیت مفهوم نفع شخصی در بحث عقلانیت، جا دارد اشارهای به این مفهوم داشته باشیم:
عقلانیت و نفع شخصی
دستاورد اساسی آدام اسمیت (پدر علم اقتصاد) این بود که تحلیلهای سیستماتیک از رفتار بنگاههای شخصی را به عنوان موضوع مرکزی علم اقتصاد، با پیگیری نفع شخصی تحت شرایط رقابتی پیش برد (وارینت، ۱۹۹۵ص۳). این از انسان دوستی قصاب،…، یا نانوا نیست…م، بلکه از توجه شان به منافع شخصی است (اسمیت، ۱۹۷۶، ص۲۶،۲۷). بنابراین، این فرض، که رفتار بنگاههای شخصی را در بر میگیرد، به عنوان ماهیت مسیر و ویژگی بنیادی مباحث اقتصادی شده است. یک قرن قبل، اجورث(۱۸۸۱) با دقت زیاد و صریحا به این نکته اشاره کرده بود که اولین اصل اقتصادی این است که هر بنگاهی فقط به وسیله نفع شخصی برانگیخته میشود (ص۱۶). انگیزه نهایی برای هر عمل باید در خواستههای بنگاه پیدا شود یعنی اینکه بنگاه فقط به واسطه نفع شخصی کار میکند. اجورث از واژه لذت استفاده کرد که عموما به صورت احساس قابل ترجیح تعریف میشود(ص۵۶) و در مباحث اقتصادی امروزی به صورت ماهیت ترجیحات تعریف میشود. همچنین بیان میکند که این فرض نقطه شروع علم اقتصاد است. به عبارت دیگر وضعیت بنگاههای شخصی که صریحا با نفع شخصی برانگیخته میشوند، یک حالت معین در رابطه با انسان اقتصادی (عقلایی) است. انسان اقتصادی یک بنگاه یا واحد اقتصادی با ترجیحات معین است که نفع شخصی خود را تعقیب میکند و به دنبال فرصتهایی برای خود میگردد تا به بهترین نحو انجام دهد.
در مقابل استیگلر(۱۹۶۱) با ذکر مثالی در رابطه با نظریه جستوجو به صورت زیر بهینه یابی نفع شخصی را به چالش میکشاند: مصرف کننده میخواهد یک واحد از یک کالای معینی را بخرد، مسلما او ترجیح میدهد که در پایینترین قیمت موجود در بازار باشد، متاسفانه او همه قواعد قیمتها را با اطمینان درک نمیکند و هزینههایی (پولی، زمانی و عدم مطلوبیت) در رابطه با فعالیتی که درک فرصتهای معاملاتی او را افزایش میدهد-یعنی جستوجوی قیمتهای کمتر- وجود دارد. همچنین رفتار اقتصادی دلالت دارد که مصرف کننده در حال جستوجو است و تا مادامی که مزیتهایی را در آن برای خود نبیند، دید خودش را نسبت به این فرصتها تغییر میدهد. در نتیجه بنگاهها ضرورتا در پایینترین قیمت موجود در بازار خرید نمیکنند، اما در کمترین قیمتی که آنها در مجموعه فرصتشان درک میکنند، خرید میکنند، در حالی که ممکن است بهترین فرصتها در اطراف و گوشهها موجود باشد. از آنجا که استیگلر(۱۹۶۱) تماما روی مساله استراتژی جستوجوی بهینه واقعی تمرکز دارد، این باید به مفروضاتی که با تعیین تنظیمات نهادی و محیط بنگاه ساخته میشوند، بستگی داشته باشد. نتیجهای که میتوان گرفت این است که استراتژیهای بهینه فقط اهمیت نسبی دارند و همچنین گفتار ارائه شده از سوی استیگلر در اقتصاد صریحا به فرصتهای مصرفکنندگان و درکشان از این فرصتها و به این حقیقت که این ادراک خودشان به رفتار اقتصادی (عقلایی) بستگی دارند، توجه دارد. فرصتها به این صورت معین میشوند که همه هزینهها و فایدههای مشاهده شده، به خصوص اطلاعات، تصمیمسازی و هزینههای معاملات محاسبه شوند (دی، ۱۹۶۴).
این محدودیت ادراک، باور یا انتظارات نامیده میشود. یعنی اینکه فرصتها در قالب باور بروز میکنند. از طرف دیگر، در حالی که انسان اقتصادی یک عامل با ترجیحات معین است، ممکن است بعضی استدلال کنند که ترجیحات معین نیست و محدود به تغییرات متناوب میشود. همچنین لانکستر (۱۹۶۶) با بیان اینکه ترجیحات برای کالای نهایی نیست، بلکه برای مشخصهها است، رویکرد اقتصادی را از این جنبه، کاملا بسط یافتنی میکند. مهمتر مشاهداتی هستند که امکان تغییر ترجیحات در آن مسالهای است که نه فقط از حیطه علم اقتصاد فراتر میرود، بلکه با آن ناسازگار میشود. در نتیجه اگر ترجیحات متغیر باشد، دیگر نفع شخصی تعریف شده نیست. (واریانت، ۱۹۹۵، ص۷). بنابراین با مشخص شدن مفهوم نفع شخصی و محدودیتهای آن، مفهوم عقلانیت را در اقتصاد سیاسی کلاسیک پیمیگیریم.
مفهوم عقلانیت در اقتصاد کلاسیک
اکثر اقتصاددانان کلاسیک مانند آدام اسمیت، سی، ریکاردو و میل و… از روشنفکری لیبرال-سکولار و از شاخه اقتصادی اولیهشان که برآمده از فیزیوکراتهای فرانسه هستند، تاثیر میپذیرند که عقلانیت در آن بر اساس نقش خرد انسانی بنا نهاده شده است. بنابراین عقلانیت شامل رفتار منطقی است یا یک فرآیند خردبنیان یا منطقی است و عاملان اقتصادی عقلایی، در درجه نخست منطقی هستند. آدام اسمیت آنها را انسانهای خردمند مینامد. کسانی که بر کاربرد عقل و خرد تاکید دارند. به علاوه به تبعیت از اسمیت، سی خاطر نشان کرد که پیروی از فرمان منطق همیشگی در حالتی (فرضی) از روشنفکری، عقلانیت اقتصادی و همه عقلانیت انسانی را تعریف میکند و تشکیل میدهد. تعدادی دیگر مانند سینیور به طور ضمنی مفهوم عقلانیت کامل (و رقابت کامل) بر حسب اینکه فرآیند منطق عینی کامل نامیده میشود، تعریف و پیشنهاد کرد که به صورت غیرمستقیم گزینههای جایگزین مانند مفهوم عقلانیت محدود یا ناقص(و بازار ناقص) را تحریک میکند(سایمون ۱۹۸۲). عموما اغلب اقتصاددانان کلاسیک از اصطلاحات زیر برای تعریف و توصیف فعالیت و رفتار عقلایی استفاده میکنند: تلاشهای عقلی، صدای دلیل و حقیقت، توانایی استدلال(مالتوس)، شخص یا انسان مستدل، حالت سختی از استدلال(سینیور و کیرنس ) یا منطق (میل).
از حیث دیگر، (همان طور که رابین و دیگران تاکید کردند) اسمیت مبنا و نسخهای از مفاهیم عقلانیت را در اقتصاد سیاسی کلاسیک ارائه کرد. برای نمونه اسمیت پیشنهاد کرد که انسان منطقی یا انسان خردمند در همه عصرها جدا از هرگونه ترکیبی از پوچی، حیله و تعصب در جوامع به نظر میرسد که برقرار باشد یعنی همان چیزی که به عنوان مذهب عقلایی محض نامیده میشود. به علاوه اسمیت فرض میکند و انتظار دارد که عاملان عقلایی یا خردمند، هنگام ضرورت و جهت اطمینان، صلاح عمومی را بر نفع شخصیشان ترجیح دهند. همچنین اسمیت یک گام فراتر میرود و اظهار میکند که شخص عقلایی (خردمند) و اخلاقی (باتقوا) در عبارت مشهورش در کتاب «نظریه احساسات اخلاقی» با نوع دوستی توصیف میشود، به جای اینکه (معمولا فرض میشود) با خودپرستی توصیف شود، که «هر قدر فرد خودخواه فرض شود، ظاهرا قواعدی در ماهیتش وجود دارد که در بخت و اقبال دیگران به او نفع میرساند و شادیهایشان که برای او ضروری است را ارائه میدهد». به عبارت دیگر آدام اسمیت مفهوم بنیادین نوعدوستی اصیل را به عنوان در فکر خوشبختی دیگران بودن به جای مفهوم انتخاب عقلایی به عنوان تغییرپذیری خودپرستی پذیرفت (روس- آکرمن، ۱۹۹۶)، یا ترکیبی از هر دو با درجات متفاوت را پیشنهاد کرد. در مجموع کاربرد عمومی تعریف منطقی از عقلانیت اشاره دارد که در اقتصاد کلاسیکی، حداقل از دیدگاه اسمیت، عاملان اقتصادی خلاقان منطقی هستند که نوع دوستان خردمند را شامل میشود (روز- آکرمن، ۱۹۹۶)، و اغلب به وسیله عدالت یا آنچه که عدالت یا آنچه که اسمیت احساس یا عواطف قلبی مینامد، به جای خودپرستان عقلایی تحریک میشوند (استارم، ۲۰۰۰)، همان طور که در اقتصاد نئوکلاسیک و نظریه انتخاب عقلایی دیده شده است (الستر، ۱۹۹۸).
مانند اسمیت و دیگر اقتصاددانان کلاسیک و فیلسوفان روشنفکر هم عصر او، نخستین مطلوبیتگرا، بنتام (۱۹۷۰) عقلانیت را با آنچه که او کاربرد منطق میخواند، تعریف میکند. بنتام و مطلوبیت گرایان، نقش منطق و عمل منطقی را بر حسب اصل مطلوبیت تصریح میکنند. اصل بنتام از مطلوبیت به عنوان مبنای سیستم مطلوبیت گرایی یا آنچه که او اساس سعادت مینامد، بیان و کاربرد به خصوصی از کاربردهای منطق و قانون است. در این حالت آنچه را که بنتام میان خودنگری یا شادکامی شخصی و خودنگری یا شادکامی اجتماعی تمایز قائل میشود، نشان دهنده عقلانیت یا مطلوبیت فردی و اجتماعی است که هر دو بر اساس منطق و عمل منطقی هستند.
مفهوم عقلانیت در اقتصاد نئوکلاسیک
در تقابل با اقتصاد سیاسی کلاسیک، اقتصاد نئوکلاسیک اولیه یا مشخصا نهاییگرایان با یک مفهوم تقلیل گرایانه و پساروشنفکری از عقلانیت سروکار دارند. همان طور که میدانیم این مفهوم از عقلانیت به عنوان حداکثرسازی مطلوبیت (و حداقلسازی ضدمطلوبیت) است. مفاهیم یا مدلهای حداکثرسازی مطلوبیت عقلایی (رازین، ۲۰۰۲) به نوعی از فرمول بندی ریاضی مطلوبیت یا آنچه که شومپیتر عقلگرایی مبتنی بر لذت جویی بنتام (محاسبه لذت و درد) مینامد، اشاره دارد. آنچه که در خصوص عقلانیت در اقتصاد نئوکلاسیک نسبت به مسیر اصلی اقتصاد سیاسی کلاسیک، جدید است، اول، احیای تقلیل دهندگی(یعنی عقلانیت به عنوان ابزاری برای حداکثرسازی مطلوبیت و سود) – به استثنای لذت گرایی بنتام- است و دوم، شکل قراردادی ریاضیاتی از این تقلیل.
جونز ( ۱۸۶۶) اظهار میکند که یک نظریه صحیح اقتصاد، که مفهوم عقلانیت اقتصادی را شامل میشود باید مبتنی بر حالت ارتجاعی زیادی از فعالیت بشری باشد (احساس لذت و درد). در پیروی از بنتام و جونز، اجورث(۱۹۶۷) از انباشت لذت که نهایت فعالیت عقلایی است حمایت میکند که میتواند با نفع شخصی یا خیراندیشی همراه باشد. در مجموع میتوان مولفههای محوری پایه نئوکلاسیکی که اصل عقلانیت بر اساس آن تبیین میشود را به صورت زیر بیان کرد:
۱) خودنگری یا نفع شخصی: همان طور که در بخش دوم درباره این مفهوم توضیح داده شد، به این معنا است که هر کسی برای انجام هر کاری اهداف خود را مد نظر قرار میدهد. یکی از انتقادهایی که به آن وارد است، اختلاط آن با مفهوم خودخواهی است. خودنگری طبق نظر بعضی از اقتصاددانان، معادل هدفدار بودن رفتار انسانی است و حتی فعالیتهای ایثارگرانه و خیرخواهانه را نیز در بر میگیرد، در حالی که خودخواهی چنین نیست. این مفهوم هسته اصلی نظریه اقتصاد بازار را شکل میدهد، مبنی بر اینکه در یک اقتصاد رقابتی اگر هر یک از عاملان اهداف خود را دنبال کنند، پیامدهای ناخواسته اقتصادی در کل جامعه نیز حداکثر خواهد شد.
۲) اطلاعات کامل: در این حالت فرض بر این است که عوامل اقتصادی از شرایط بازار و سیستم قیمتها و همچنین ساختار خاصی که توسط تحلیلگر برای موقعیت آنان ترسیم شده است اطلاعات کامل دارند. به عبارت دیگر، این فرض که ممکن است عاملان اقتصادی اصلا موقعیت مساله را درک نکنند، یا از آن غافل باشند، یا نسبت به آن نامطمئن، کمتر مورد توجه بوده است.
۳) تامل آگاهانه: عوامل با توجه به موقعیت و مسالهای که با آن مواجهند، سعی در حل آن و انتخاب بهترین گزینه دارند.
۴) عامل نماینده: این فرض از اینجا است که ما در فرآیند مدلسازی مجبور به انتزاع عوامل نوعی هستیم که تنها ابعادی از عامل واقعی را خواهند داشت. در این صورت کنشگر به صورت یک موجود نوعی مدل میشود. روشن است که نوعیسازی با مدلسازی متفاوت است، اما در سنت نئوکلاسیک، نوعیسازی به تدریج تبدیل به این فرض شد که عوامل همگی یکسان فرض و تفاوت میان آنها نادیده گرفته میشود.
در حقیقت در نظریههای اقتصاد متعارف، با این دید به بنگاهها نگریسته میشود که آنها بر اساس مجموعهای از قواعد تصمیم عمل میکنند و این قواعد به عنوان تابعی از شرایط بیرونی (بازار) و درونی ( وضعیت مالی) معین میکنند که آنها چه چیزی را انجام دهند. در پاسخ به این پرسش که چرا قواعد چنین هستند؟، پاسخ روشن است که این قواعد نمایانگر رفتار حداکثرسازی بنگاه هستند و این یکی از ستونهای ساختار مدلهای اقتصاد متعارف است. (نیلسون و ویتر، ۱۹۸۲)
این صورت بندی از عقلانیت که تحت عنوان عقلانیت کامل یا فرضیه حداکثرکنندگی اقتصاد نئوکلاسیک معروف شده است، محوریترین محل مناقشه مخالفان و منتقدان اقتصاد نئوکلاسیک بوده و بسیاری از مطالعات تجربی سعی کردهاند تا اثبات یا ابطال آن را نشان دهند.
انتقادات وارد بر مفهوم عقلانیت (رفتار عقلایی)
در اقتصاد متعارف
در این بخش ما مفهوم عقلانیت (با تاکید بر نفع شخصی) با رویکرد اقتصادی، مجددا با بحث درباره پنج انتقادی که به صورت غیرمستقیم به آن وارد شده را مورد بررسی قرار میدهیم و توضیح میدهیم که رویکرد اقتصادی متعارف (نئوکلاسیک) فقط به یک حالت خیلی خاص محدود است.
۱- یک انتقاد این است که فرض کنیم همه فعالیتهای عاملان اقتصادی عقلایی است. به هر حال، رفتار عاملان فردی تبیین کننده اقتصاد نیست. در مقابل، بنگاه فردی عقلایی، ترجیحات و فرصتهای دریافتیای را محاسبه میکند که نظریههای اقتصادی را توضیح میدهد. نفع ذاتی اقتصاددانان در نتایج کلی تعاملات تعدادی از این بنگاهها و کارکرد سیستم است.
۲- تعدادی استدلال میکنند که تمرکز بر نفع شخصی، بر دیدگاه باریکی از رفتار انسانی دلالت دارد اما در عوض ممکن است گاهی اوقات عاملان چیزی انجام دهند که بشردوستی را نشان دهد (منسبرگ،۱۹۹۰). به هر حال این مخالف رویکرد اقتصادی به رفتار بشری نیست. شخص نباید خودنگری را با خودپرستی اشتباه گیرد.
۳- انتقاد سوم این است که رفتار فردی ممکن است به وسیله فاکتورهای فرهنگی، قواعد اخلاقی، وظایف و عرف اجتماعی، عادات و رفتار گروهی و غیره اداره شود.
اما، فاکتورهای ذکر شده به آسانی در چارچوب اقتصادی ترکیب میشود و به آسانی ترجیحات و فرصتهای دریافتی را تغییر میدهند. به علاوه این قواعد و نرمها خودشان نتیجه رفتار اقتصادی تعدادی بنگاه است.
۴- اگرچه نظریه اقتصادی بر مبنای فعالیتهای عاملان فردی است، بحثهایی در رابطه با دیگر موضوعات «صحیح» عوامل مرکب مانند بنگاهها، سازمانهای غیرانتفاعی و دولتها وجود دارد. در یک حالت معین تعدادی از این بحثها گمراهکننده است. فقط ترجیحات و فرصتهای دریافتی عوامل فردی نهایتا اهمیت دارند. در یک مدل با جزئیات شخص میتواند صریحا ترجیحات سهامداران، مدیران، رای دهندگان، سربازان نظامی، سیاست مداران و غیره را در نظر بگیرد. اما مناسبتر است که برای سادگی چنین سازمانهایی را به عنوان عامل منفرد در نظر بگیریم. در این صورت در تحلیل دچار اشتباه میشویم.
۵- یک نقد تکراری شک و تردید بر عقلانیت فعالیت بنگاههای فردی در جهت نتایج ناخواستهای که آنها خلق میکنند است. مشاهده نتیجهای که ظاهرا برای فعالیت بنگاه نامطلوب است ضرورتا به این معنا نیست که مستقیما در مقابل نفع شخصی و در نتیجه غیرعقلایی است.
چیزی که باید توجه داشته باشیم این است که نظریه اقتصادی مانع اتفاق یک پدیده نمیشود بلکه از این اتفاقات تجرید میشود. مفروضات یک نظریه به وسیله تعریف تجرید از واقعیت است. با مجزا کردن از بیان ترجیحات بنگاههای فردی، و از فرآیند ذهنی که او به انتخاب میرسد، علم اقتصاد چکیده خاصی از واقعیت است. اینکه این چکیدههای بنیادین تقریب خوبی از واقعیت هستند یا نه به سودمندی بحثهای اکتشافی که شخص میتواند بر اساس آن ایجاد کند، بستگی دارد.
با این توضیح، در ادامه به بررسی نظرات نهادگرایان در مورد عقلانیت اقتصادی میپردازیم.
عقلانیت اقتصادی از دیدگاه نهادگرایان
در این قسمت برای بررسی نهادی رفتار عاملان اقتصادی ابتدا باید خود نهاد را تعریف کنیم. وبلن نهاد را به این صورت تعریف میکند که «نهادها آن دسته از عادات تثبیت شده فکری هستند که در میان عموم انسانها مشترکاند» (وبلن،۱۹۰۲). بنابراین نهادها محصول عادات هستند. با این تعریف و با علم به اینکه این عادات از طریق شناخت کسب میشوند و تکامل مییابند، رفتار عاملان اقتصادی را تحت تاثیر قرار میدهد. همچنین با توجه به اینکه مفروضات علم اقتصاد، مفاهیم مربوط به طبیعت انسان را شامل میشود توجه به مطالعات روانشناسی روی انسانها ضرورت مییابد که در صورت بندی تئوریهای اقتصادی نئوکلاسیک نادیده گرفته میشود. با توجه به لزوم بررسی روانشناسی رفتار اقتصادی، آدولف واگنر بیان داشته که «اقتصاد از جهتی روانشناسی کاربردی» است و اشمولر روانشناسی را «کلید تمام علوم ذهنی» و از جمله اقتصاد خوانده است. بنابراین بررسی مجدد اقتصاد و روانشناسی به طور کلی و صحت اصول طبیعت انسانی به طور خاص که اقتصاددانان تمایل به اثبات آن دارند، فرصتی ارزشمند است. برای بررسی روانشناسی باید به ذهن انسان بپردازیم.
مک دوگال از روانشناسان معروف در حوزه ذهن در مورد اقتصاد میگوید که «… بزرگترین فرض اقتصاد سیاسی کلاسیک این بود که انسان موجودی عقلایی است که همیشه به دنبال سعادت خود میگردد یا در تمام فعالیتهای خود به واسطه انگیزه روشنگر نفع شخصی هدایت میشود و این امر معمولا همراه با … لذت گرایی روانشناختی همراه است … که باید گفت … سعادت با لذت شناخته میشود…. اما انسان تا اندازهای عقلایی است و تا حد زیادی به گونهای غیرهوشمندانه مسیری کاملا غیرعقلایی را میپیماید». آقای مک دوگال بیان میکند که بسیاری از نتایج اقتصاددانان کلاسیک دقیقا به این دلیل که مبتنی بر فروض روانشناسی نادرست هستند، متناقض با واقعیت هستند. وی محرک اولیه همه فعالیتهای بشری را غرایز، به طور مستقیم یا غیرمستقیم میداند. بر خلاف اقتصاد متعارف که عامل اصلی فعالیت را در سود یا مطلوبیت میدانست، در این دیدگاه انگیزههای غریزی تعیین کننده هدف فعالیتها است. غرایز دارای سه بخش است: بخش درونی مربوط به شناخت فرآیندهای ذهنی، بخش مرکزی مربوط به جنبه عاطفی و بخش برونی مربوط به جنبه رفتاری است. علاوه بر این غرایز ذهن دارای تمایلات ذاتی است. آقای مک دوگال نقش لذت و درد را به صورت زیر در نظر میگیرد:
«لذت و درد به خودی خود منشأ عمل نیستند و در بیشتر اقدامات غیرمستقیم به عنوان عاملی برای اصلاح فرآیندهای غریزی محسوب میشود:.
با توجه به اینکه موضوع علم اقتصاد مطالعه تصمیمات و رفتار اقتصادی عاملان است و اینکه این تصمیمات چگونه به وجود میآیند، آقای مک فادن در مقاله خود با ترسیم نموداری به چگونگی فرآیند ساخت یک تصمیم اشاره میکند و به خوبی آن را تشریح میکند:
جمعبندی و نتیجهگیری
عقلانیت اقتصادی که از پیش فرض اساسی در تحلیل رفتار اقتصادی افراد در نظر گرفته میشود، دارای معانی متعددی در اقتصاد کلاسیک، نئوکلاسیک و اقتصاد نهادی است. مفهوم عقلانیت در اقتصاد سیاسی کلاسیک، با توجه به مطالب بالا، خرد بشری و توانایی تشخیص سود و زیان شخصی است که از مبانی فلسفی دانشمندان قدیمی نشأت گرفته است و مفهوم نسبتا گستردهای دارد. در اقتصاد نئوکلاسیک از عقلانیت به عنوان ابزاری در جهت حداکثر کردن سود و مطلوبیت استنباط میشود که فرد توانایی تشخیص بهترین ترجیحات را برای خود دارد؛ این دیدگاه مورد انتقاد دیگر دانشمندان علوم اجتماعی از جمله نهادگرایان قرار گرفته است. اینکه افراد در نااطمینانی به سر میبرند و دارای عقلانیت محدود هستند و با توجه به شرایط و عوامل مختلف شناختی تصمیمگیری میکنند. همچنین عامل محرک آنها غرایز است نه نفع شخصی. بنابراین آنچه میتوان نتیجه گرفت این است که مفهوم عقلانیت اقتصادی در اقتصاد متعارف یک مفهوم نادرست نیست بلکه ناقص است و نمیتوان مفهوم یک بعدی به عقلانیت نسبت داد و عقلانیت انسانها تابع خیلی از عوامل شناخته شده و ناشناخته است که در فرآیند تکامل ذهن بشری میتوان به ابعاد ناشناختهها دست یافت.
نوشته هدایت مهرعلی تبار فیروزجاه – منبع: روزنامه دنیای اقتصاد